تا کی؟
تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم
و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟...
تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم
و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن است!
تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و
چشمهای خیسم را از دیگران پنهانکنم؟
تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ،
عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!
تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم
و همراه با آسمان بنالم و ببارم....
و تا کی باید با دستهای خالی
با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ،
با چشمانی خیس و شاکی زندگی کنم؟
آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم
نظرات شما عزیزان: